- نگاه اول: وقتی که می خندی، به تنهایی فکر کن و گریه هایی که باور کرده بودی. وقتی پر از بغضی به یاد خنده هات گریه کن و به یاد تمام چیزهای شادی بخش باش. آرامش که دست نیافتنی ست.
+ نگاه دوم: وقتی شادی، با تمام وجود بخند و به هیچ چیز دیگر فکر نکن؛ بگذار این حس خوشبختی فریبت دهد. وقتی غمگینی... نباش و بخند...
♪ نگاه هیچم: وقتی شاعری، پر از هیچ باش و تناقض
----------------------------------------------------------------
از سرم دست برنمی دارند
خاطرات ِ خوش ِ نداشته ات!
سید مهدی موسوی
و شعری که نمی تونست از هیچ کسی باشه جز من...
واقعـیت به ذهن می خندید
مســتقل از حــواس ِآدمها
بره ها را یکی یکی خوردند
گـرگـها در لبـاس آدمها
◘
شعر مثل همیشه می جوشید
با علی* توی کافه ای بودم
گریه ای داشت پشت لبخندش
بی تو بغض کلافه ای بودم:
خسته از هیچ وقت ما نشدن
خسته از تا همیشه من بودن
خسته از اینکه باورش سخت است
همزمان عاشق دو زن بودن!...
هرگز از اتفاق می افتاد
جبر ِ یک اختیار در دستم
باز اصرار «دوستم دارد؟»
باز انکار «عاشقش هستم»
در سرم عشق را قدم می زد
ردّ بی پای بوسه ات جایی
کوچه هایی که وصل می کردند
یوسف آباد را به تنهایی
قصه آغاز می شد از پایان
مشت من باز توی دستت بود
تکه های غرور مردی که
مُردنش آخرین شکستت بود
مرگ در زندگیم جریان داشت
داشتی از خودت جدا می شد
زل زده در نگاه آخر توووو...
یک خداحافظی، خدااا... می شد
5 comments:
Mah Yar jan,
This is not just a poem; this is an extraordinary poem! Amazing, touching, delicate, and heartfelt. Reading it over and over makes me fall in love with poetry all over again. If this poem had a physical body and was tangible I would hug it.
You are a genius and I am so grateful to have you as my friend
حزن رو به زیبایی به تصویر کشیدی
ممنون بابت حضور
ممنون بابت تذکر غلط املایی
دیدن اسمتان قوت قلبی بود
:)
alzimer.blogfa.com
Post a Comment