1
"اندیشه ها مانند سرگیجه ای از پشتم زاده می شوند، احساسشان می کنم که پشت سرم زاده می شوند... اگر راه بدهم، می آیند اینجا در جلو، میان چشم هایم و من همچنان راه می دهم، اندیشه می بالد، می بالد و عظیم فرا می آید، یک سره پرم می کند و وجودم را نو می گرداند."
تهوع - سارتر2
بعد از تصادف هر شب رویامو می بینه. حواسش که نباشه دستشو می گیرمو تو دستم میذارم: آروم باش. ببین من هنوز اینجام و هیچ چیز عوض نشده. چرا اونطور نگام میکنی. نمی خوای که دوباره بمیرم؟! میدونی که دوستت دارم. می دونی که نیستم اما می خوامت. می دونی که رفتم اما عاشقتم
◘
بعد از تصادف هر شب خوابش را می بینم. خود لعنتی اش کم بود حالا کابوسش هم دست از سرم بر نمی داره. حتی توی خواب هم به زور دستم رو می گیره. می خوام دستم رو از تو دستش در بیارم و بهش بگم ببین لعنتی من دیگه آزادم آزاد... ولی نمی تونم نمی شه...
3
بار اولم نیست که از خانه می روم. این بار پنجم است. پس هیجان و اضطرابش زیاد نیست، هرچند که هرگز عادی نمی شود. غربت را می گویم. چقدر تلخ است وقتی پا در راهی میگذاری که نه رفتنش شادت می کند و نه بازگشتنش تو را امیدوار. تنها دستاوردم از این آمد و رفت ها یک چیز است: اینکه میدانم هیچ چیز و هیچ کس، هیچ وقت و هیچ کجا ارزش ماندنم را ندارد. حتی اگر در این هم شک کنم باز باید رفت... سفر من باز هم از آنجایی شروع می شود که سفرنامه ی مهدی موسوی در آنجا تمام:
...
چند ساعت به لحظه ی پرواز
خواندن از یک سکوت طولانی
رفتن از گریه های در تختم
عطسه ای لای نغمه ای غمگین
کوچ از سرزمین بدبختم
دور ها یک نفر مرا می خواند
رفتن از گریه های در تختم
عطسه ای لای نغمه ای غمگین
کوچ از سرزمین بدبختم
دور ها یک نفر مرا می خواند
با جنون زل زدم به ماهی که...
بی تو در اوج داستان بودم
بی تو در اوج داستان بودم
بی تو توی فرودگاهی که...
پوزخندی شدم به واژه ی عشق
پوزخندی شدم به واژه ی عشق
وطنم را! دیار مجنون را!
توی هر دستشویی اش ریدم
توی هر دستشویی اش ریدم
و کشیدم یواش سیفون را
اول قصه ی من از دیوار
اول قصه ی من از دیوار
آخر قصه ی من از سنگ است
خوب به من چه که هر کجا بروم
خوب به من چه که هر کجا بروم
آسمان دائماً همین رنگ است...!
زنگ می خوردی از خداحافظ
زنگ می خوردی از خداحافظ
بوق می خورد در سرم گوشی
بعد تنها صدای غربت بود
بعد تنها صدای غربت بود
بعد تنها صدای خاموشی
در سرم غرش هواپیما
در سرم غرش هواپیما
در دلم خون و گردش کوسه
با تُف افتاد و خاک مالی شد
با تُف افتاد و خاک مالی شد
زیر پاهام آخرین بوسه
قار قار از خودم به تو خواندم
قار قار از خودم به تو خواندم
آن که هرگز نمی رسید شدم
از زمینت به آسمان رفتم
از زمینت به آسمان رفتم
1 comment:
You are amazing Mah yar.
Post a Comment