شب دیوار و شب مشت، شب هر جایی
شب آغوش کسی در وسط تنهایی
سید مهدی موسوی
شب بود. شهر خواب بود. تو خواب بودی. بیدار بودم. رویا بودی. تنها بودم. تنها بودی. اینجا بودی....
صدای هیچ می آمد. صدای تو بود که با من می آمدی. تا من می آمدی. من بی تاب بودم پس تو قدم هایت را تند برمی داشتی. می دانستم که می دانی چه می خواهم بگویم. می دانستی که می دانم. سکوت کردم. چیزی نگفتی. دست هایم پر از خواهش بود و نگاهت پر از آرامشی که در آغوشم می کشید. بوی هیچ می دادی. بوی حسرت می دادم که خوشبختی با تو بودن بود. در آغوشم بودی ولی بدبخت بودم و تنها شاهدم دستمال های کاغذی ام بودند
◘
شب است. شهر خوابیده. تو خوابیده ای. بیدارم. رویایی. تنهایم. تنهایی. اینجایی...
صدای هیچ می آید. صدای تو که با من می آیی. تا من می ... نه! نمی آیی. نمی آیی چون دستمال کاغذی ام تمام شده! و تنها شاهد بدبختی ام هیچ کس است.
مه یار
شب آغوش کسی در وسط تنهایی
سید مهدی موسوی
شب بود. شهر خواب بود. تو خواب بودی. بیدار بودم. رویا بودی. تنها بودم. تنها بودی. اینجا بودی....
صدای هیچ می آمد. صدای تو بود که با من می آمدی. تا من می آمدی. من بی تاب بودم پس تو قدم هایت را تند برمی داشتی. می دانستم که می دانی چه می خواهم بگویم. می دانستی که می دانم. سکوت کردم. چیزی نگفتی. دست هایم پر از خواهش بود و نگاهت پر از آرامشی که در آغوشم می کشید. بوی هیچ می دادی. بوی حسرت می دادم که خوشبختی با تو بودن بود. در آغوشم بودی ولی بدبخت بودم و تنها شاهدم دستمال های کاغذی ام بودند
◘
شب است. شهر خوابیده. تو خوابیده ای. بیدارم. رویایی. تنهایم. تنهایی. اینجایی...
صدای هیچ می آید. صدای تو که با من می آیی. تا من می ... نه! نمی آیی. نمی آیی چون دستمال کاغذی ام تمام شده! و تنها شاهد بدبختی ام هیچ کس است.
مه یار