Tuesday

بعضی وقتها که خودم رو سخت درگیر روزمره زندگی و دویدنهای تمام نشدنی اش میبینم اتفاقاتی عجیب برایم رخ میدهد. اتفاقاتی که مرا ناگهان از قله هیجاناتم به کوهپایه های آرام میکشاند و در حالتی عجیب به دنیای همیشه اضطراب آلوده و پر فشار ِ بیرونی پشت میکنم و به آرامشی وصف ناشدنی دست مییابیم. یکی از این اتفاقات همین چند روز پیش برایم افتاد. در حالی که برای مشاهده یک برنامه تلویزیونی به آشپزخانه مشترکمان رفته بودم همسایه قد بلند سنگالی هم آنجا مشغول آماده کردن شام خود بود. بحثمان از آنجا آغاز شد که من از او در مورد تعداد خواهر و برادرانش سوال کردم و بعد در مورد تعداد متوسط فرزندان یک خانواده در سنگال. بحث به مسائل پیرامون تنظیم خانواده کشیده شد و مخالفتهای او از دیدگاه اسلام و نظر من در مورد منعطف بودن احکام و شریعت اسلامی با مقتضیات زمان و مکان. متاسفانه از نظر اکثر دوستانم بحث با چنین فرد بسیار مذهبی و به اصطلاح دگم بی فایده و بی نتیجه است اما خوشبختانه اینطور نبود. این بحث به درازا کشید. از شاخه ای به شاخه ای. از دخالت دین در سیاست گرفته تا پیوند دین با جامعه مدنی... تا ما نهایتا در یک نقطه به اشتراک رسیدیم و آن معنویت بود. حرفهای او در مورد نوشته های صوفیان عرب زبان چون ابن عربی و یا حتی امام محمد غزالی خودمان مرا عجیب به یاد آموزه های مثنوی معنوی می انداخت. این گفتگوی سه ساعته برای من دو چیز به ارمغان آورد
اول: همان آرامشی که چند روزیست مرا از تنشهای روزمره جدا کرده و به آموزه های مثنوی و سهروردی برگردانده تا با حقیقت گم شدۀ روح معنویم دوباره آشتی کنم
دوم: بار دیگر به من اثبات شد که ریشه تمام حرفهای اعتقادی که به دل مینشیند یکی ست. شیعه و سنی که سهل است. بحث میان ادیان که هیچ، من ریشۀ حقیقت بی دین و حقیقت خدا محور را هم یکی میبینم و آن خود حقیقت است. راه رسیدن به این حقیقت یگانه نیز یکتاست و آن هم خارج شدن از محور خود است

No comments: