باز بیداری ام به خواب زده
تا شود شعر خواب خرگوشیت
سر بریزی به لحظه ام آوار
فربیادم به پای خاموشیت
:میرسد فکرهای من به هنوز
...
کودکی داشت گریه میخندید
میرفت دستهای من به خدا
آیه ات سوره مرا گندید
:چه قدر سرنوشت غم دارد
که تو باید گناه من باشی
و تو را یک نفر چه کم دارد
ناگهان عاشق ِ سه زن باشی
مثل یک برگ کاغذ آ چار
تا شدن شکل قایقی بادی
و به رویای آب خندیدن
لنگرت روی میز فولادی
هیزی چشمهات هیزم شد
آتشم زد که دل کباب شده
خون دل خورده ام که میمیری
خون بها پیشتر حساب شده
آن قدر خوب بود تکرارت
تا که شعر تو از برم میشد
آن قدر یاد من نیفتادی
تا دروغهات باورم میشد
تا بفهمی که من چه میگویم
آرزوهای من سراب شده
شاعرم رو به روت میمیرد
یک من مرده ام کتاب شده
مه یار
1 comment:
inja che ghashang shode!
Post a Comment