سال هزار و سیصد و هشتاد و مردگی
در بند خویش و کوچک سلول زندگی
من به حرفهایی که میزنم اعتقادی ندارم و به کارهایی که انجام میدهم علاقه ای ندارم. از دل تا زبانم فاصله هاست زندگی اینچنین را دوست ندارم. می آزارم و آزار میبینم بی آنکه بخواهم. گوشهایم میشنوند و فکر میکنم. این شنیده ها و تفکرات را دوست ندارم. من به دنبال چیزی نیستم. چیزی به دنبال من نیست. من مرده ام
گازیده ام اگرچه باز به اینجا رسیده ام
با دنده خلاص و دسته پایین و سادگی
احساس بدی دارم. به همین سادگی. هنوز افسرده ام. مغرور و بی ادب
سال هزار و سیصد و هشتاد و چند بود
وقتی که شعرهای قشنگم چرند بود
دلم گِل میخواهم شاید که طرحی نو مجسم کنم از منی بدون گوش بدون زبان بدون نیاز جنسی که چشم بدوزم و بمیرم
...
کتاب خواندم
غمیده ام به کنج غربت دنیای کاغذی
شعریده ام برای شاعر تنهای کاغذی
در بند خویش و کوچک سلول زندگی
من به حرفهایی که میزنم اعتقادی ندارم و به کارهایی که انجام میدهم علاقه ای ندارم. از دل تا زبانم فاصله هاست زندگی اینچنین را دوست ندارم. می آزارم و آزار میبینم بی آنکه بخواهم. گوشهایم میشنوند و فکر میکنم. این شنیده ها و تفکرات را دوست ندارم. من به دنبال چیزی نیستم. چیزی به دنبال من نیست. من مرده ام
گازیده ام اگرچه باز به اینجا رسیده ام
با دنده خلاص و دسته پایین و سادگی
احساس بدی دارم. به همین سادگی. هنوز افسرده ام. مغرور و بی ادب
سال هزار و سیصد و هشتاد و چند بود
وقتی که شعرهای قشنگم چرند بود
دلم گِل میخواهم شاید که طرحی نو مجسم کنم از منی بدون گوش بدون زبان بدون نیاز جنسی که چشم بدوزم و بمیرم
...
کتاب خواندم
غمیده ام به کنج غربت دنیای کاغذی
شعریده ام برای شاعر تنهای کاغذی
2 comments:
مغرور و بی ادب رو خوب اومدی;)
ye peyk bezani halle ;)
ghorbune un shaaere tanhaye kaghazi beram man :X
Post a Comment