سعید هم متاهل شد. شاید دیگه هیچ وقت کنارش ساز نزنم. گفت اگه دختر داشته باشم اسمشو میذارم: همیشه
:شهریار خیره بود. سعید مختاری تو فکر بود. حسن اینو میخوند
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده غربت این غمزده بالا زد و رفت
آخ که دلم میخواد فقط یه بار دیگه همه تو اون اتاق کنار هم باشیم. آخ کجایی سعید مختاری خل دیوونه دوست داشتنی من
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
آخه لیلا بیشتر میفهمه عرقهایی رو که رو ساز سعید میریزه یا من
خرمن سوخته ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
....
....
....
....
اون شب بعد اون شب شعر کذایی که رفتیم خوابگاه هاها یادش بخیر
(دلم گرفته از در و دیوار خوابگاه(شهریار
.....
Wednesday
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment