دلم تماشاخانه خاطراتی است که از چهره نخ نمای کودک درونم پیداست. چقدر عمر زود میگذرد... آهی به بلندای قامت خسته مردی که بسیار دید و چشید و کشید تا کی دوباره در خود فرو رود به خواب ابدی ... چشمانم تر میشود به ترنم کوچک یک ترانه بازیچه دست احساس خویش میشوم. تا که لختی جدا شوم از این همهمه بیهوده.... باز هم یاوران مسم می مست مخمور باده السم...
Tuesday
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment