Tuesday

می خواستم تا برام نطر نذاشتی ننویسم آخه دوست ندارم حواست به حرفات نباشه و قولات یا اینکه احساس کنم عادی شده... اا نمیشه دیگه... حوصله این وبلاگو ندارم میخوام پاکش کنم تا جمعه فرصت دارین که هر کسی نطرش رو بذاره چون این وبلاگ یه سال و نیمه هم داره به آخر عمرش نزدیک میشه... امشب کلی غصه تو دلمه. احساس دلتنگی عجیبی دارم. وای از همه بدتر امشب عجیب احساس تنهایی میکنم. انگار وسط دنیا تنها و غریب معلق شدم. نمیدونم چرا اینقدر احساس تنهایی میکنم وقتی هنوز میلاد هست. میخوام این وبلاگو ببندم نه واسه اینکه دلمو زده واسه اینکه خواننده نداره و این برام مهمه...پس تا جمعه و آخرین جمله این وبلاگ خدانگهدار.... راستی من به همه نمیگم خاله زنک من پشت سر همه حرف نمیزنم من این وصله های نامربوط نیییسسسسسسستم... تا خداحافظ آخر..در گلو شکست

1 comment:

مه یار ارجمند راد said...

comment: tanafor + 110 + ... . after all day longs just this remains: nothing in my hand exactly when I think I have it all but whyyyyyyyyyyyyyy?!!!!!!!! just why?!!!!!