Sunday

شب است، در همه دنيا شب است، در من شب
!مرا بگير چنان جفت خويش لب بر لب
!چگونه چشم ببندم ير اين الهه عشق؟
!!عجب فرشته با مزّه ايست لامصّب
جلو نرو که به پايان نمی رسد اين راه
!کدام خاطره مانده ست؟! برنگرد عقب
!چقدر قرص مسکـّن؟! چقدر مُهر سکوت؟
رسيده درد به عمق ِ... به عمق ِ عمق ِ عصب
کدام آتش عاشق به روح من پيچيد؟
!که سوخت پيرهن خوابهای من از تب
که در ميان دلم بچـّه موش غمگينيست
که فکر می کند اين روزها به تو اغلب
ِ ...که چشمهای ِ سياهِ قشنگِ خيس ِ بد
که عاشقت شده بودم خلاصه مطلب
ببخش بچـّه کوچولوی گيج قلب مرا
اگر نداشت بهانه ، اگر نداشت ادب
غزل تمام شده ، وقت نحس بيداريست
!!تو تازه می رسی از راه خانم ِ ... چه عجب
پـيدا بكن يـك آدم آدمـتري را
وشانه هاي محكم ومحكمتري را
آقاي خوبي كه دلش سنگي نباشد
معشـوقهاي دوستت دارمتري را!
من را رها كن هر چه مي خواهي تو داري
از دست خواهي داد چيز كمتري را
با گيسوانت باد بازي كرد و رقصيد
و زد رقـم آيـنـده درهـمتري را
تو آخـر اين داستان بايد بخـندي
پس امتحان كن عاشق بي غمتري را
من مي روم آرام ، آرام از همه چيز
هر روز مي بيني من مبهمتري را
...من را ببخش از اين خدا حافظ، خداحا
پيدا نكردم واژه مرهـمتري را
مهدی موسوی

No comments: