Saturday

وقتی که می آیی اینجا انگار همه چیز ارغوانی میشود. یادت می آید مثل آب بودم. برای همین هنوز اسمش را مثل آب نگه داشته ام.. اما آبم به رنگ دل...اه حوصله ندارم.. از این همه تعارفی که توی وبلاگم با خودم دارم تکه پاره میکنم حوصله ام سر میرود اعصابم را خورد میکند..از وقتی یک نفر بهم گفت که من همه چیزم را میگویم دیگه حتی دلم نمی آد همین مسایل روزمره را هم بیایم و اینجا بنویسم. چقدر سطحی اند اونایی که خیال می کنند همه فکر و خیال ما همین حاشیه نویسی های یک وبلاگه..سعی میکنم خودم را شاداب نگه دارم. فعلا چیزی هست که برایش بدوم. انگار همیشه چیزی هست. تا او هست چیزی هم برای تلاش هست. خودش را میگم خدا
دستي سرو روي گريه هايم بكشيد
يك بوسه براي گونه هايم بكشيد
اين صندلي زندگي ام اي مردم
عمريست كه مانده زير پايم بكشيد
امير نعمتي

No comments: