یک شب ، سکوت ، سایه ، هیولای انتقام
خاموش و منتظر به تماشای انتقام
خنجر به زهر شسته ز نوک تا به دستگیر
پنهان به زیر بسته به شولای انتقام
عمری برای دیدن این روز صبر کرد
تقویم شوم ، لحظه غوغای انتقام
!لختی سکوت...خاطره ها باز زنده شد
تشدید وسوسه به تسلای انتقام
خنجر کشید و لحظه خاموشی اش رسید
یکّی ، دو تا سه تا به سراپای انتقام
با چشمهای باز به مرگش نگاه کرد
پاشید روی آیینه خونهای انتقام
:فردا که شد جریده زردی نوشته بود
!مردی دوباره مرد ز حلوای انتقام
مه
No comments:
Post a Comment