Tuesday

تمام راه آرام آرام که میآیم از همان بلوار فردوس گرفته تا خانه، همه اش پر از نجوا بود مثل همیشه که آخر شبها از پیش کسی یا جایی بر میگردم. همه اش میشود حرفهایی که اگر همانجا نوشته میشدند وبلاگم خیلی پربار تر از این میشد. حرفهایی که به خاطر آنها این وبلاگ را باز کردم. نه اینکه کسی بخواند. دیگر حتی برایم اهمیتی هم ندارد که کسی نظر بدهد چه فایده که خودم بگویم. اگر کسی هوای ما کند میآید و میخواند مهم این است که من اینجا و آنجا و توی آن دفتر خاطراتم و همه جا تمامش را جسته گریخته ثبت و ضبط میکنم که ماند که زندگیم از یادم نرود. ضبط میکنم گوشه هایی از روزگاری که بر من میگذرد. چه جمله جبر گرایانه ای! آری این روزها بر خلاف میل باطنی و ذاتیم عجیب جبر باور شده ام. بگذریم. برگردیم به فاصله آریاشهر تا خانه یا به صبح یا اصلا به هیچکدام . چرا برگردیم؟ بگذار بگذریم. پیش برویم. به جای آنکه اتفاقات را به نظاره بنشینیم. حادثه ساز باشیم. حادثه پرور باشیم. بنویسم تا یادم نرفته که امشب چقدر رها بودم. حس تقریبا تکراری اما آرامش بخشی که اگر ویش پافشاری کنم تمام میشود. نمیشود خوب بیانش کرد. زیاد قابل توصیف نیست. آن هم این موقع شب پای کامپیوتر. چقدر تصنعی خواهد شد. عرهایم چقدر تصنعی شده اند. افکارم چقدر تصنعی شده اند. وای چقدر زمان طولانی گذشته و من هنوز به حساب و کتاب اعمالم نرسیده ام. انگار دو سه سالی میشود که این بازنگری را که قرار بود هر چهل روز یکبار باشد، عقب اندخته ام. کم کم احساس اضطراب باز ارنده ام را دارم مهار میکنم. باید اعتکماد به نفسم را یکبار دیگر به دست بیاورم. وسایلش را آماده کرده ام. باید دوباره ستارت بزنم. من استحقاقش را دارم. میدانی مهیار دلم برای همه کودکیهای خوبت تنگ شده. دلم برای پنچ شش سال پیشت عجیب تنگ شده است. دلم میخواهد خودت شوی بال بگیری اوج شوی فراز کنی! فراز کنی نه اینکه از همه روز مره گی هایت اینچنین که اکنون فرار کنی. حتی نمیخواهم به فراز هم فرار کنی. باید فرازت را خودت انتخاب کنی. مهیار نمیدانی که خودم را که خودت هستی چقدر پروریده ام برای آن لحظه که بگذری. آغاز کنی. خاموش شوی و به جای فریاد پرواز کنی. برای امشب بس است تا بیشتر از این خوابم نگرفته میخواهم حالا که آرامم بروم و باز هم از کتاب درک و دریافت موسیقی ام بخوانم. مسخ کافکا و بیست صفحه آخرش بماند برای فرداها
حرفهایم فراز قواعد پرواز میکند
جویای تکیه گاه هیچ مثالی نیست
باور من قوی کور و بی پایه است
(ویسواوا شیمبورسکا)

No comments: