Monday

مسافر شهر غمی غریبی مثل خودمی
توصورتت پر از غمه غصه داری یه عالمه
دوست داری درد دل کنی دلت گرفته از همه
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
عقاب تیز پر دشتهای استغنا
اسیر پنجه تقدیر میشود گاهی
صدای زمزمه عاشقان آ زادی
فغان و ناله شبگیر میشود گاهی
نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته من تیر میشود گاهی
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمیرسد فریاد
کلام حق دم شمشیر میشود گاهی
بگیر دست مرا آ شنای درد بگیر
مگو چنین و چنان دیر میشود گاهی
بسوی خویش مرا میکشد چه خون و چه خاک
محبت است که زنجیر میشود گاهی

No comments: