بچه که بودم یه خواب داشتم که هفته ای دو سه بار عینا تکرار می شد. خوابم خیلی خوب و رویایی شروع می شد. خواب می دیدم از رو تراس خونه می پرم و تا اون طرف حیاط پرواز می کنم... اما این همه ی خوابم نبود. خوابم همیشه با یه کابوس تموم می شد کابوسی که هنوز هم یادآوریش منو می ترسونه و عذابم می ده. آخرش اینطور بود که من داشتم تو یه جایی مثل سیاهچاله های فضایی غرق و ناپدید می شدم و هی داد می زدم که نه! نه! و یه صدایی تو گوشم می گفت: دیگه خیلی دیره... خیلی دیره
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
دروغ گفته. هیچ وقت دیر نیست
:*
Post a Comment