Friday

خواب


امروز قرار بود دایی و بچه ها بیان خونمون. مامانم هی صدام می زد که پاشو الان میاینا! بعد از کلی غر و لند از خواب پا شدم. اما نه مامانم بود نه قرار بود کسی بیاد پیشمون. من بودم و غربت و ... بغضم...

1 comment:

Somy said...

ولی بالاخره خوابت تبدیل به واقعیت شد
:*