تصمیم داشتم دیگر ننویسم تا بیشتر بخوانم. میخواستم دیگر مهملی به نام شعر از خودم در این وبلاگ پست نکنم... اما نشد نمیشود ننوشت
من می اندیشم پس هستم و تا هستم مینویسم. فرصت برای نبودنم زیاد است
این شعر آخرم رو هم تقدیم میکنم به برادرم، استادم، دوست عزیزتر از جانم سید مهدی موسوی که با شعرهایش همیشۀ مرا زندگی میکند
از من گذشت صد شب و خوابم نبرده است
بغض و سکوت بر لب و خوابم نبرده است
هذیان نگفته ام که تو لرزیده ای مرا
چندین شب است در تب و خوابم نبرده است
دارد کسی به خاطره ام زنگ میزند
دارد دروغ عشق تو را رنگ میزند
داری سقوط میشوی از اوج باورم
اشکی فرود بغض مرا چنگ میزند
نیستی... ادامه میدهمت هست میشوی
در کوچه های خاطره بن بست میشوی
در تخت های یک نفره مثل موسوی
داری که گریه میکنم و مست میشوی
.
.
.
در من کسی به گریه نشسته ست سالهاست
در جستجوی پاسخی از بی سوالهاست
دارد بلوغ گمشده ام هرزه می پرد
در من هنوز کودکی از جنس بالهاست
اشک و سکوت، حسرت و دیوار، عشق و درد
این سرنوشتم است در این روزهای سرد
در من زنی ست مرده که هر روز می کند
بی تو عبور مبهمی از یک چراغ زرد
مه یار
2 comments:
خیلی خوشحالم که برگشتی
بهترین شاعر دنیا
:*
fogholade bud mahyar! alii bud, dar hade nobugh :)
Post a Comment