Saturday

نه اینکه شعرم نمی آید... دستم نمی رود

قاف قلم قفس شد و سین سخن اسیر
مانده ست رو به روی دلم غصه های پیر

حرفی برای نگفتن
شعری که چیستیش انکار من است
راهی به خویش
بی مرز
راهی درون من
تا فردا
تا فاصله
تا ادراک
...
مه یار

1 comment:

Somayeh said...

دلم واسه شعر طولانی هات تنگ شد
عالی و کوتاه
+
عشق