ان مع العسر یسرا
فان مع العسر یسرا
چرایی اش که تویی
چیستی ... نمیدانم
تمام هستی من در سراب تو
انگار
هزاره ها که نبودم
بدون تو
انکار
هزار سال نبوم که عاقبت باشی
و هست شدم در تو
در سراب
خیال
و پست شدم
در زوال تو
که مجال
مجال تویی و محال من که منم
چرای منی
چیست این همه تکرار
بدون آنکه بدانم
و این همه اصرار
بگو که خسته ام از من
بگو
بگو
مه یار
1 comment:
کاش روزی برسه که باز پیش هم باشیم و شعرت رو با صدای خودت بازم واسم بخونی
من شعر بلد نیستم بگم ولی تو دنیای شعرات زندگی کردم, کلمه کلمه اش واسه من یه دنیا حرف دارن
کلافه ام
و
دلتنگتم
Post a Comment