این پانصد و پنجاه و ششمین باری ست که این بلاگ را به روز میکنم. نه در ایران، نه در سوئد که در آمریکایی که لبخند مردم مثل خواب غروب سبک است و دانسته هایشان در شکم. شبهای خانه ی تنهایی ام آرام است و من آرامش را برای زیر باد رفتن دوست دارم و در من نیازی ست که تا سحر مبهوت اندیشه های ماورایی ام میکند. اسیر دست زمان بیدار میشوم که شبی آرام را انتظار کشم... چه تلخ است
از تهی سرشار"
جویبارلحظه ها جاری ست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
جویبارلحظه ها جاری ست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم
...
" م. امید
پی نوشت: "مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم" - سهراب سپهری
2 comments:
I like this post. All three parts of it, but the first part a lot more
هي ي ي ي من تا حالا نديده بودم متن هم بذاري! ذوق كردم! ريز غر مي زني! بات آي لايك دِ لست پارت :))0
Post a Comment