بعد از یک روز خستگی و درجا زدن در تز. بحثهای بی نتیجه و بی در و پیکر و روزمره با دوستان ایرانی و غیر ایرانی. چهره های هنوز بیگانه سوئدیها در مترو... خواندن وبلاگها و پستهای فیس بوک
...
نیمه شب است و با یک آواز همایون میرم به 6 سال پیش میرم سراغ همه دیوانگی هایم سرک میکشم درکوچه پس کوچه های رفته جوانی و غم سنگینی گوشه دلم را میگیرد. میخواهم جلو فکر را بگیرم نمیشود. سرازیر میشوم از کوچه شمس به پمپ بنزین میرزای شیرازی با یک کیف خاکی پر از کتابهای الکترونیک و مدار که حاشیه بی شعری برایشان نمانده. سیگارم را روشن میکنم و به سوئد برمیگردم. غرق میشوم در طنین نوازش انگشتهای مادرم روی ذهن مهیار کوچکی که کاش همیشه کودک بود... دود میکنم خاطرات زنده را و میمیرم توی کوچه های یوسف آباد. پارک شفق را متر میکنم بی آنکه نگاه های خیره دخترک دبیرستانی را بفهمم و تلو تلو میخورم تا شعر که بریزم غم کوچه های خالی را در کلماتی که هرگز از جنس من نشدند. با نگین قدم میزنم کنار پارک لاله و یاوه میگویم. از پنجره اتاقم به ماه نگاه میکنم و نمیدانم چه چیز ماه شبیه من است پس پنجره را میبندم و به حال خودم زار میزنم. خودم که هیچ وقت نفهمید کیست و همیشه سیگار میکشید. سر میروم از اشکهایی که بوی کتاب ماشین میداد و میلاد را لمس کردم روی پوسته کلوچه ای که بوی غم میداد
به خودم می آیم سیگارم تمام شده اما من هنوز هستم کنار سمیه ام که بوی جان میدهد. دلم از خودم میگیرد و سر میروم. سرمیروم از هیچ
3 comments:
نیمسوزه ی یاس نخریده ماهم شعله گرفت
به قدر آن که باز بسوزد دل گرفته من
نخواستی ، نخواستم شاید یا که نشد
دود میکنی هنوز شاعر؟
دود میکنم تا همیشه امید ِحسرتی باشد
booos :*
Post a Comment