اعتراف (عاشقم ولی صورتگری نمیدانم) (یاوه های نیمه شبانه) ه
-------------------------------------------------------------------------------------
روزی سلام تا خداحافظی کردم
شبها مداد بار فکرهای کاغذی کردم
زنده زنده خدا را نفس کشیدم عمر سال
زندگی را مرگ در دنیای مجازی کردم
هرگز شدم وقتی قرار همیشه بود
من بودم هر وقت "مایی" کلیشه بود
بزرگی میکردم وقتی که کودک بودم
شاعر شدم وقتی فرهاد و تیشه بود
یَمهَر مَهی رَما یَمَری هار اِهرمی ... مهیار
عاشق غمین سفری بد ادا اطوار
من و تو و اَن و انسان همه یکی شده ایم
ای بیخبر ز لذت نیش ِ زبان مار
.
.
.
وقتی سکوت بوی سرد غربت میدهد
وقتی عمر بدون اجازه فرصت میدهد
:یادآوریخلیج فقط در لوس آنجلس فارس میشود
جفت شیش های ما همیشه مارس میشود
جفت شیش های ما همیشه مارس میشود
...
مه یار
2 comments:
هفت سالی میشه که شاعری نکردم
خوشحالم که کامنت گذاشتی
و بهانه ای شد
برای آمدنم و خواندنت
از آشنایی با تو خوشحالم...
Post a Comment