Sunday

می نم نمد حسادت ِ روحم به چشم خواب
،در آرزوی رفته ی حسرت که مثل آب
می ریزد از حضور ِهنوزم شب و خیال
خاموش... پیوند شائبه و رویش ِ زوال
...
انسان که مثل من، آدم که اسم توست
دیروز نام من، فردا که رسم توست
 ... آه
می نغنود تنم از واژگان ِ سرد
:می شعرم از نبودن ِ سیگار و دود، مرد
هر بیت ِ من  تفاعل من با شماست.. هیچ
تقدیر ِ من تفاخر ِ انسان نماست.. هیچ
این بودنم تصاحب ِ یک ذره از زوال
انتاج ِ عشق من شدم از کون ِ استهال
...
یک واژه از نبودن ِ یک هیچ کمتر است
وقتی که (هیچ ِ) هستی ِ من ... رو به آخر است
...
،در آرزوی رفته ی حسرت که مثل آب
فریاد ِ من که مانده دلم توی تختخواب
---
مه یار

1 comment:

Anonymous said...

زيبا بود و وزن خوبي هم داشت