ما چو واقف گشته ایم از چون و چند ** مهر بر لبهای ما بنهاده اند
تا نگردد رازهای غیب فاش ** تا نگردد منهدم نظم معاش
تا نگردد هیچ کس واقف بر آن ** تا نسوزد پرده دعوی وران
تا ندرد پرده غفلت تمام ** تا نماند دیگ حکمت نیم خام
ما همه گوشیم گر شد نقش گوش ** ما همه نطقیم اما لب خموش
مثنوی
می خواستم با خودم بگویم زندگی خوشی است؛ اما نمی شد درباره زندگی من حکمی کرد؛ چون فقط طراحی بود. من وقت را صرف کرده بودم که از محل حساب ابدیت چک بکشم
دیوار- ژان پل سارتر- ترجمه هدایت
No comments:
Post a Comment