میخواهم تو را که به دنیا نباشیم
در می روی تو از همۀ بی حواشیم
ای جنس گُه گرفته سراپای شعر را
دیگر تلاش مکن بر همۀ بی تلاشیم
..
مستولی ام نشد که تو موجب نشد مرا
مستولی ام نشد که تو موجب نشد مرا
بی پول و لاغرم همه تنها و بی صدا
من را نمیبری تو به دنیای کاغذی؟
یعنی که مُرد قصه و مهیار و مه سما؟
..
..
هرگز گرفته اند مرا از سراغ ِ دور؟
هرگز کسی نگفته به من وصلت ِ نجور؟
تردید ِ کاغذی و تمامی ِ من که مُرد
...شاید عبورِ مبهمی از قصه، بوف کور
..
ای داد و ای هوار ای دریغ ای دروغ
یعنی خدا نبود؟ یعنی که کشک و دوغ؟
دیگر خدانگهدار تو باشد مرا ببین
کف کرده در ته دیگم غم ِ بلوغ
No comments:
Post a Comment