Sunday

به اطرافم نگاه نیکنم دوستام همه یه جورایی مثل خودمن بیقرار، پر استرس هیچ کی از جوونیش لذت نمیبره همه یه جورایی دارن هدر میرن. اونایی که برای پذیرش اقدام کردن خیال میکنن اونطرف دنیا یعنی بهشت برین و عموما هیچ تصوری از اینکه اینجا بمونن ندارن یه عده دارن برای کنکور میخونن هر روز که به کنکور نزدیکتر میشن قیافه هاشون بیشتر در هم بر هم میشه. خیلی هاشون با ...خودشون میگن حالا گیریم قبول شدیم که چی؟ بقیه میکن حالا بذار قبول شیم خدا بزرگه! واقعا خدا چقدر بزرگه... ه
... حوصله نوشتنم بیشتر نمیگیره به این گوش میدم تا بعدش برم سراغ مقاله مذخرفم
...
روزهای بهانه و تشویش.. روزهای ترانه و اندوه
روزگار بلند و بی فرجام.. از فغان نگفته ها انبوه
روزگار سکوت و تنهایی، پی هم انس خویشتن گشتن
سال خوردن به کوچه های غریب، تیغ افسوس بر پر آوردن
من از این خسته ام که میبینم تیرگی هست و شب چراغی نیست
پشت دیوارهای تو در تو هیچ سبزینه ای ز باغی نیست
روزهای دروغ و صد رنگی پوچ و خالی ز دل سپردنها
!روزگار پلید و دژخیمی بر سر دار یار بردنها
روزگار هلاک بلبلها جغدها را به شاخه ها دیدن
روزگاری که نیست دیگر هیچ در کت مردها پلنگیدن
من از این خسته ام که میبینم تیرگی هست و شب چراغی نیست
...پشت دیوارهای تو در تو هیچ سبزینه ای ز باغی نیست
......
! پانوشت: نمیتونم کامنتهای نصیحت آمیز رو برای این نوشته تحمل کنم شرمنده