Friday

هنوز نگفته نابود میشوم در نطفه. وای به اینکه پرده های ناموسیقایی گلویم صدا شوند. فریاد شود باطل دورنیم از ... وای کلمه کم دارد این فارسی کم دارد به خدا. برای چه باید بترسم از دوباره شدن، منی که همیشه به خاطر شدن هایم نابود کرده ام به سخره گرفته ام بازیچه دیده ام همه چیز را. منی که تازه خو گرفته بودم به نباریدن از سر تسلیم، از سر تقدیر یا هر کوفت دیگری که کلمه ندارم برایش، ناگهان به سمت کدام جبری که جامه اختیار بر تن کرده پرتاب شده ام؟! نمیدانم.  تنهایم


زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال

 به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال

مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست

که دوست جان کلام من است در همه حال

قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت

به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال

 ...

مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز

نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال

خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی

 بگو رسیده بیفتم به دامنت یا کال ؟

اگر چه نیستم آری بلور بارفتن

مرا ولی مشکن گاه قیمتی ست سفال

بیا عبور کن از این پل تماشایی

 به بین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال

ببین بجز تو که پامال دره ات شده ام

کدام قله نشین را نکرده ام پامال

تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را

 نمی توانم حتی به بالهای خیال


بهمنی

No comments: