ذهنم پر است از خفقان نداشتن
دستم لطیف حسرت عمری نکاشتن
دل ناگزیر همسخن هیچ بودن است
محکوم بایدست به تنها گذاشتن
باید که کام عاشقی ام تلخ تر شود
باید همیشه دختر شعرم پسر شود
باید که سنگ باشم و دلسرد و منزوی
باید که گاو شاعری ام خیره سر شود
من چند وجهی ام و ثباتم موقتی است
نه وایت بوردی ام جملاتم موقتی است
چون خواب های چب شده تغییر میکنم
در کل ممات یا که حیاتم موقتی است
روحم، گریز پا و سفید و سیاه دل
تعبیر کرده اند مرا اشتباه دل
من هست نیستم ته آغاز هر وسط
گاهی گلم گهم به زمانی و گاه دل
من سفسطی ترین غزل فلسفیستم
باید نشست فلسفی ام را بایستم
باید به من توی نر در حال زایمان
حالی کنم که هستی بی ربط نیستم
ای توله سگ پدر سگ از گرگ حامله
با کاروان رفیق شده دزد قافله
دور و دراز ،کوچک مختوم، اوج گود
نزدیک تر از آینه من به فاصله
بگذار توی هیچ خودم زیر و رو شوم
بگذار تا شنا کنم آب حیات را
دختر شو فصل پنجم من را عروس باش
امشب بیا حنا بنهم دست و پات را
تو در کجای حجم کمم حل شدی که من
تقطیر میشوم و تبلور نمی کنی
من در کجای ذهن تو خوابیده ام که تو
جیغم نمیکشی و تصور نمی کنی
علی بهمنی
1 comment:
kheyli shahkarane bood .......
Post a Comment