Thursday


ذهنم پر است از خفقان نداشتن



دستم لطیف حسرت عمری نکاشتن



دل ناگزیر همسخن هیچ بودن است



محکوم بایدست به تنها گذاشتن



 



باید که کام عاشقی ام تلخ تر شود



باید همیشه دختر شعرم پسر شود



باید که سنگ باشم و دلسرد و منزوی



باید که گاو شاعری ام خیره سر شود



 



من چند وجهی ام و ثباتم موقتی است



نه وایت بوردی ام جملاتم موقتی است



چون خواب های چب شده تغییر میکنم



در کل ممات یا که حیاتم موقتی است



 



روحم، گریز پا و سفید و سیاه دل



تعبیر کرده اند مرا اشتباه دل



من هست نیستم ته آغاز هر وسط



گاهی گلم گهم به زمانی و گاه دل



 



من سفسطی ترین غزل فلسفیستم



باید نشست فلسفی ام را بایستم



باید به من توی نر در حال زایمان



حالی کنم که هستی بی ربط نیستم



 



ای توله سگ  پدر سگ از گرگ حامله



با کاروان رفیق شده دزد قافله



دور و دراز ،کوچک مختوم، اوج گود



نزدیک تر از آینه من به فاصله



 



بگذار توی هیچ خودم زیر و رو شوم



بگذار تا شنا کنم آب حیات را



دختر شو فصل پنجم من را عروس باش



امشب بیا حنا بنهم دست و پات را



 



تو در کجای حجم کمم حل شدی که من



تقطیر میشوم و تبلور نمی کنی



من در کجای ذهن تو خوابیده ام که تو



جیغم نمیکشی و تصور نمی کنی


 



علی بهمنی 

1 comment:

Anonymous said...

kheyli shahkarane bood .......