اگر ننویسم دلم برای ;ننوشتن تنگ میشود پس می آیم و مینویسم. اگر نباشم چی؟ دلم برای بودن تنگ میشود؟ یا شاید افسوس میخورم بر خوب نزیستن. آیا پس از مرگ میتوان اندیشید؟ آیا.. تازه دلم دارد عادت میکند به عادت تنهایی و با دیگران زیستن. خو گرفته بر هر دیروز و امروز و بر هر فردایی دل بسته. مهرش سخت است. عنان گسسته و به تنگ آمده. بریده و نبریده. گسسته است و نپیوسته. هزاره های زیادی را پرواز نکرده در اندیشه های فردا و دیروزش مرگ را نمیخواهم کنون اندیشه کردن. زندگی باید ا... . با مصراعی روزهاست که سر و کله میزنم تا جوشش شعرم دوباره بال گیرد و طرحی نو دراندازد ولی افسوس. کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد. به نداشتن های آرزوها و آمال انتزاعی ام هرگز عادت نکرده ام هنوز که هر روز را دوباره میبازم در اندوه گذران لحظه ها و روزهاییچند که چنین به بازیچه زندگی چونان این کلمات به ظاهر ثقیل و اندرون پوج قافیه میبازم. هوای پاییز را انتظار میکشم چرا که با خود هزار گرد بر دل نشسته انتظار و دریغ خواهد برد. در دلم هنگامه ای بر پاست. هنگامه ای به نام.....! میترسم
Friday
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
هنگامه اي ست در اين سكون رقت بار،دل گرفته است و خاطر حزين، دل تنگ است ، اشك هم خسته تر از آنيست كه تسكين باشد، هنگامه ايست در اين سكوني كه به سردي و سنگيني چند قرن ميماند،زمان انگار تا نفسي هست كوهي شده به سختي و سنگي دلتنگي، من هم مي ترسم، در پس اي جملات تهي ترس است
Post a Comment