تکان نخورد خيابان چراغ قرمزشد و سبز پشت ترافيک لحظهها گنديد
سکون شديم و به فرمان ايست تن داديم و از سکونت ما طرح رد پا گنديد
تمام مزرعه ها را مترسکان خوردند پرندهها به قفسها پناهآوردند
به دادمان نرسيد اشک٬آخرين باور و بغض پشت گلو ماند و ماند تا گنديد
تکان نخورد خيابان و زندگی جازد تمام عقربه ها روی خاک افتادند
و شهر زير سکوتی مهيب مدفون شد کسی نخواند و نپرسيد تا صدا گنديد
ته تمامی تقويمها که تازه نشد و در هجوم زمستان بهار هم گم شد
کسی برای نبود بنفشه گريه نکرد بهار در ته اسفندهای ما گنديد
کسی به خاطر حتی خودش نمی خواند ازاين سکوت غم انگيز خسته ام ديگر
از اين که باز دوباره دلم به تنهايی شکست و زير نگاه غريبه ها گنديد
راضيه صابريان
Monday
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment