Friday

تناقض

بزرگترین تناقضی که امروز در خودم میبینم
کشیدن سیگار و تلاش برای زندگی آینده
این میتونه بهترین شروع باشه برای بحث هایی که میخوام در وبلاگ بدون کامنت خودم با خودم راه بندازم به طور متوسط روزانه غیر از خودم دوازده نفر وبلاگم رو میبینند که البته در ایام امتحانات و تعطیلی این عدد بالا و پایین میشه. این دوازده نفر زیاد مهم نیستن. چون چیزی از درون من احساس نمیکنن و به قول امین شعرهای کپی پیست شده یا به قول بقیه روزنگاری و شرح حال نویسی و یکی هم میگفت آه و ناله و ... . این روزها که با همه و خودم و لبته از همه بیشتر با خودم سر و کله میزنم، روزهای پایان هشتمین فصل از مهمترین بخش زندگیم تا امروز رو میگذرونم. در طی این هشت ترم بی انصافی کردم اگه بگم برام سود و نفعی نداشته و به همون اندازه اغراق کردم اگه بگم برام ضرر آنچنانی هم نداشته. اهدافی که قبل از ورود به محیط نا شناخته دانشگاه داشتم تقریبا به تمامی پامال خواسته های جدید و احساسات خودم کردم اما هیچ وقت فراموششون نکردم. مثلا اینکه قرار بود خیلی کتاب بخونم. قرار بود فلسفه اسلامی که ازش شناخت ابتدایی داشتم رو به جایی برسونم و یا با ادبیات مدرن و پست مدرنیته آشنا بشم. قرار نبود برم تمبک درس بدم و ازش پول در بیارم. قرار بود احساس موسیقاییم رو که به ارتباطی درونی و مرموزبا موسیقی سنتی و بالاخص صدای شجریان محدود میشد به شناخت نسبی موسیقی و جایگاه و ارتباطش با دنیای درک و شعور بیرونی بسط بدم. قرار نبود داستانهای هدایت رو بی مقدمه شروع کنم و بی فرجام و نتیجه گیری و شناخت رها کنم. خوب اینجوری شد. همیشه این مساله وجود داره که چه موقعی باید چی کار کرد و همیشه باید اهم رو تشخیص داد اما تشخیص و انتخابش باید سنجیده و کاملا با اختیار باشه که من هرگز نتونستم از جبر تحمیلی فضای عنکبوتی دانشگاه خلاص بشم و کمی به خودم و اختیاراتم بپردازم. فضای آینده رو در پیش رو دارم که البته دوست ندارم هیچ نقش سیاهی از دانشگاه یا نیمه و نا آموخته ها و سوالات همیشه بی جوابم در تعیین این آینده نقشی داشته باشن. نمیخوام اجاز بدم چنین تناقضاتی ( که نوشته ام رو باهاش آغاز کردم) آینده ام رو شروع کنه. میخوام ریست بشم. البته با چند تا سی دی و یک دیسکت راه انداز. هنوز وقت زیادی دارم برای فکر کردن و آماده شدن برای بیرون آمدن از این جا

2 comments:

him said...

چیزی که اینجا فراوان است تناقض است، تا دلت بخواهد، بدون تناقض که نمیشود اصلا.هر چیزی یک سطحی دارد از هلاکت، هدر رفتن و مردن. حال اینکه تناقضات چه باشد و چه جوری باشد بر می گردد بخواهی در چه سطحی باشد هر چیزی. نبودنش اما به وهم بیشتر می ماند

Anonymous said...

شکیبایی و رافت ترکم کردند
نگاهی سرد و دلی سخت به چنگ آوردم
آدمیان را از فراز می نگرم
و حقارتها و کینه ها را
چون ابری سیاه گرداگرد کنجکاویهای ذلت بارشان می بینم
ترکشان می کنم
روح شکوهمند من
از خود پسندیهای زنان
و هیبت پوشالی مردان
میل به گریز دارد
و ابتذال
این تاج مرصع قرنی رو به زوال
مرا به ستوه می آورد
عصاره ی روحم:
شعرم را
خطاب به آنان می نویسم
که سرنوشت خدا گونه ی آدمی را باور دارند.