صدای زنگوله های تباهی مرا بر خویش می خندانند
و یک فریاد در تارک دوخته با اولین سیگار
وقتی حاضری تمام شوی به قیمت حرمت
داغ دلت به یک نگاه یخ می کند
می چسپد به پنجره
بعد از گرمای شرم آب می شود
پشت پنجره زن را به قیمت سکس
فردا به حرمت شعر
و مرد را به قیمت پول
و فردا به حرمت اعتبار
تفسیر میکنند
اینجاست که من بد جنس می شوم
میبینی تقطیع میکنم با یک کلام
به همین سادگی میریزم بیرون
تا دوباره پر شوم
و به پشت پنجره برگردم
من خفت را حس میکنم
حتی اگر هیچ وقت دست زنی را نگرفته باشم
برای رفتن به هتل هیلتون که آدمیت بریزم
و مرگ معلم هفتاد و چهار ساله هندسه را می فهمم
حتی اگرهرگز کنار یک سان شاین
موسیقی آفریقای گرسنه را نشخوار نکرده باشم
که آدمیت بریزم
اه حوصله ام سر رفت
2 comments:
با تو دیشب تا کجا رفتم.
تا خدا و آنسوی صحرای خدا رفتم.
من نمی گویم ملائک بال در بالم شنا کردند.
من نمی گویم که باران طلا آمد،
با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهایش می آمد به چشمم آشنا رفتم.
پابپای تو که می بردی مرا با خویش
_همچنان کز خویش و بیخویشی_
در رکاب تو که می رفتی
...
پابپای تو
تا تجرد تا رها رفتم.
@};-
اين شعر های فوق العاده از کيه؟
Post a Comment