Wednesday

خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود

شعله ای که میسوزد از خویش بر سر
با زبان اشک و دم هم نمیزند دیگر
آیینه ای که جای زخم های کهنه را
می شمارد با درد و میشکند آخر
،یک تاریک انتظار مبهم و ناتمام
فرجام نبرد با مردی تکیده و لاغر
"مردی از رنگ "فردا چه میشود ای وای
مردی از جنس شعر و نامه و جوهر
دختر اما پر از سکوت است و نیاز
بیچاره هنوز دلش مانده پیش قلب پسر
صندوق امانات عاشقی ش لبریز است
پر از روزهای کودکی های خوش باور
همیشه به یاد روزهای سخت پاییزی
"اشکهای ریزه ریز که "دوستت دارم دختر
آخر تمام میشود این قصه و باقی ست
خرده شیشه، پاره پاره ... دود و خاکستر
بازی گناه قضا و قدر بود یا تو یا که خدا
تنها خیال خام پلنگی بدون بال و پر
مه

1 comment:

Anonymous said...

وای باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
..
و ت. چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی....

@};-