پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گره ای باز کنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به چمن در فکنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلا خیز که زد در چمنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد
من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل سایه ندارد لطفی
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم
ه.ا.سایه
2 comments:
با زمزمه ی باران، در پیش تو می گریم
چون چنگ هزار آوا، پر شور و نوا دریا
دور از خس و خاکم کن، موجی زن و پاکم کن
وین قصه مگو با کس، کی بود و کجا دریا
...
عیدت یه عالمه مبارککککک :*:*
Post a Comment