سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار هم به روز شمار افتاد و کهنه شد. چقدر ها که آّب دیده شدم باز و چقدر ها که رنجیدم و رنجاندم. چقدر ها و چقدر هایی که حسرت خوردم از نا داشته ها و حسرت گذشته ها را بردم و حسرت هایی که به دوش کشیدم تا بیاورم این آخر سالی و چالشان کنم. چالشان کنم زیر گامهای تو. فراموششان کنم با خنده های خجالت آمیز تو. سادگی تو. مملو از تو شوم و فراموش کنم چقدر های زیادی را که انگشت به انگشت کشیدم تمام بزرگی های دست کوچکت را و به امید اینکه روی همچنان بر مگردانی مگر برای خنده و دست تکان دادنهای خدا حافظی ات و رستن های مغز هنوز انگار جوانم را تا اوج پر محبت آغوش عشق بی دریغ و شبه مادرانه تو ببینم که بنویسم نه اینچنین! در خور! عجیب است که وقتی میروی، نرفته دلم تنگ نرفتنت میشود و اینکه بکشی دست ِمن ِ همیشه اخموی بد اخلاقت را تا اولین نیمکت و بنشانی برای نثار ِ بی دریغانه یک نگاهی که تا عمر دارم عاشقانه ترینش می بویم. نمیدانم دست کدام چماق به دستی دل ِ نگران ِ نگاهم را در چشمان هراس آلوده ام که خیره اند به تو آزرد اما خوب میدانم که خویشتنم را به سویی میبرم و بی تردید. گامهایمان استوار. دلهایمان عاشق. چشم هایمان نگران مهر و گفته هامان پاسبان حریم آزادی باد. جاودانه زی
Wednesday
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
Diruz sobh kheili gerefteo bihosele boodam, ama alan na, yani halam avaz shod kolli,
dige engar hese tanhayi nemikonam..., kheili avaz shodam, khode ghablim shodam engar,
neveshtat che grameresh ;) , che harfash aaaali bood,
Sale No t Pishapish MobaraaaaaaaKkkkkk @};-
Post a Comment