پرنده را با قفس آشتی دهید...نگران نیم دیگرم هستم . نیم دیگرم .نیمه ناشناخته ام. می ترسم آنقدر فراری شوم. می ترسم . شاید که هرگز راه عبوری نباشد از من و از فریبایی مزدورانه ات . پرنده ام را با قفس آشتی دهم چرا؟ چرا که هر چیز مردنی ست و یادگار خفت "دوستت دارم" هایمان آنقدر، آن قدر بر تصویر باطل آرزو های "خودمان میدانیم چه خالی" ...(بی فعل! بی مصداق ...) که کارتان میرسد به راضی شدن به هیچ ها به هرگز ها به تمام بی فعلی ها و بی صفتی ها...نه سناریو همین جا تمام نمیشود صبر کن می دانم که هیچ نفهمیدی که چه گفتم اما صبر کن . تنها 15 دقیقه وقت دارم بگویم:دقیقه اول:ساکت... چشم و گوشتان را باز کنید ببینید چه میخواهم بگویم(چشمها کور و دقیقه اول تمام) دقیقه دوم : موضوع بحث پیرامون تقدس انگاری متشابهات فی نفوس الانسانیه...تمام شد! دقیقه سوم : فکر می کنم جهان امروز درگیر ... تمام شد به خدا نه که من نخواهم بگویم . دقیقه چهارم : مثلا دیروز صبح که به محل کار میرفتم مردی را دیدم که با قیافه عبوس و لبخند خشمگینانه ای منتظر تاکسی ایستاده بود... تمام . دقیقه پنجم : بعد یاد آن شعر افتادم که : دلا هر دم تمنایی دگر کن .. تمام . دقیقه ششم : صبر کنیم تا تمام شود...1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 1.. تمام. دقیقه هفتم : میچسپانیمش به دقایق بعدی و میگویم دقایق هفتانه : وقتی تکرار میشوم بدم می آید. اما همیشه عجولم که تکرار نشوم و این باعث تکرار من می شود. هر بار تکراری تر میشوم و البته هر بار عجول تر. چه کنم؟ روی نمیدانم چقدر و خوی نمیدانم چرا و نمی خواهم چنین و نمی دانم چطور با یک عقل و یک فکر. چند دریچه و چند مشغله و صد حسادت و نفرت چسبیده بهم. بی مقایسه بی تردید... همیشه همینجور مینویسم...خودتان را با سناریو پوچ من سر کار گذاشتید... من تنها خودم را مرور کردم میروم بیرون تا در تنهایی خودم کمی قدم بزنم... نمی خواهید چیزی بگویید؟ اوه وقت ندارید...ساری!
Sunday
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
man nafahmidam dorost,
ye chizi ke in weblog tatil ina nemishe, azin fekra nakon asanaaa
...
:*
Comment ghabliye man boodamha, ba'dam kheiliiiii, miduni ke?
kaash hamishe be in khoobi mineveshti! ;)
Post a Comment