:شعر من نیست اما من دیشب دوباره سرودمش
خطی، این لحظه ز دلتنگی، بر این دیوار
یادگاری بنویس و به ره شکوه مپوی
!از دورنگی که ز یارانت دیدی، عیار
گر تو خاموش بمانی
گر تو خاموش بمانی
چه کسی خواهد بود
:که گواهی دهد
«اینجا، بودند
عاشقانی که زمین را به دگر آیینی
خواستند آذین بندند و
«!چه شیدا بودند
!آه
!آه
ناجوانمردی گیتی آیا
تا بدانجاست که فردا، وقتی
،نبض این ساعت فرتوت نخواهد زد
هیچ مستی دیگر
در ته کوچهی بنبستی
در آخر شب
نغمهی ما را با سوت نخواهد زد؟
،با سرانگشتی، آغشته به خون و انکار
،با سرانگشتی، آغشته به خون و انکار
.یادگاری زخود، امروز، بنه بر دیوار
شفیعی کدکنی
شفیعی کدکنی
...
!آه
ناجوانمردی گیتی آیا
تا بدانجاست که فردا، وقتی
،نبض این ساعت فرتوت نخواهد زد
هیچ مستی دیگر
در ته کوچهی بنبستی
در آخر شب
نغمهی ما را با سوت نخواهد زد؟
ناجوانمردی گیتی آیا
تا بدانجاست که فردا، وقتی
،نبض این ساعت فرتوت نخواهد زد
هیچ مستی دیگر
در ته کوچهی بنبستی
در آخر شب
نغمهی ما را با سوت نخواهد زد؟
...
من این را دیشب بی ساز گریستم
بدون اشک
No comments:
Post a Comment