امروز روز اول دانشگاه هم گذشت اون با سرقت اول صبح و خوش آمد گویی دانشگاه به ما هه اونم بعدش دیدن و تحمل کردن نگاه های آزار دهنده دوست و دشمن! ... اما بعد همه اینا فقط یکساعت تو اتاق در حال تعویض بابا نشستن و پیشرفت مقاله به شکل باور نکردنی و اینکه میبینم تلاشهام داره ثمر میده و حرهای اون که همیشه یک دنیا امید و پشتوانه میشه برام و بعدم در کنار تو بودن و آخرش هم دیدن :امنت یک کلمه ای از میلاد کافیه تا من یادم بره و چشم امیدم به فرداهای روشن باشه. من چقدر عوض شده ام ... نه زیاد اما کافی
Saturday
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
خوشحالم...:)
Post a Comment