Monday

:شعری که هوشنگ ابتهاج برای لطفی _شیرین نواز ترین نوازنده تار و سه تار ایران_ سروده است
پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گره ای باز کنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به چمن در فکنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلا خیز که زد در چمنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد
من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل سایه ندارد لطفی
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم

1 comment:

Anonymous said...

(این مطلب از وبلاگ من به اینجا منتقل شده است لطفا از آن خوب نگه‌داری فرمایید!)
رهایی آن قدرها هم سخت نیست.
نه به تعطیلات نیاز داره.
نه به حج
نه به انقلاب درونی.
فقط اندکی راست بایستید تا از شما سواری نگیرند!