Tuesday

دخترک حالا فکر میکند باید مجازات شود مثل افسانه من که خود را مجازات کرد اما علی هرگز نمیتوانست جلوی او را بگیرد چون او به درد همه روزمره گی های امروزی دچار بود. جای تردید باقی نمیماند آنقدر سخت میاندیشی که فکر میکنی باید همین باشد که می پنداری. نمیتواند حجم خالی درونش را باز کند نمیخواهد نگاه کند حتی یک لحظه از بیرون چون می هراسد که باز هم برسد به هیچی که از آنجا آغاز کرده اما باید نگاه کرد که خدا یگانش چون نشسته بر بام خواسته هایش و از آنچه آفریده لذت میبرد...نمیشود عبور کرد و دیدن این حالت او را. اما علی کوچک چگونه صدا کند گوشهای بسته او را. باید رسید باید رفت. نباید برید. هرگز نباید گسست . زندگی همین است. به همین مقدار آشفته. باید ناچار بود. باید به آینده پیوست بی مجال بی جدال. باید به همین جا هم رسید باید از این که تو را اکنون چنین در خود فرو می برد گرفتار شد اما نباید بندها را پاره کرد. بندها خود خسته میشوند از سازگاری تو با آنها. خود در خود شکسته میشوند تمام شیشه های جبر زندگانی غولهای این دنیا. باید به نبایدها چنان گره خورد که نبایدها را باید کرد و دید و چشید و رد شد. زندگی عبور است از سیلان خواسته های هر روز و شب ما از هوسهای نامکرر و بی اندازه ما باید آنقدر تن داد که تن را رهانید از بندش! .....اما علی کوچک خود دچار است. چگونه میتواند پند دهد. تنها زمزمه میکند که مرا دریاب و باور کن. دست را بر پیکر افکار بی قید من بگذار و بگذر از من... یک لحظه سکوت....یک سکوت گرد دو نقطه!... ... ... خط اتحاد دوباره یک سکوت گرد دو نقطه. ریتم 4/4 ... دو میزان تکرار... .این قطعه زندگی بود اثر جان کیج با نام "چهار دقیقه و سی ثانیه" که در آن پیانیست چهار دقیقه و سی ثانیه پشت پیانو هیچ شستی را نمی فشارد. آنقدر دوست داشتم پیانو بلد بودم تا این قطعه را با اشک و احساس می آمیختم!... سخت نگیر بچه و تمامش همین... مه

No comments: