Sunday

قطره محال اندیش

خیال حوصله بحر میپزد هیهات --- چه هاست در سر این قطره محال اندیش
(سعدی)
به کنج غربت عصری که عصر تنهایی ست
میان عقل و دل ما همیشه دعوایی ست
ز اشک عادت ما چشم هم به تنگ آمد
شکوه بارش باران ولی تماشایی ست
خیال حوصله بحر می پزد آری
به عشق تو دل ما هم عجیب دریایی ست
سیاه زشت زمستان اگر چه صد روزست
بهار سبز شقایق هزار زیبایی ست
بیا دلم به تو عادت نکرده است ولی
!دروغ هم ز چه گویم که عشق رسوایی ست
بیا به مهر تو این مه ز روز شب شده است
بیا که روز و شبم غرق شعر تنهایی ست
مه

1 comment:

Anonymous said...

سلام عرض شد:D