Thursday

زندگی برای عشق یا مرگ؟


شاعرت فرق داشت با دنیا
عاشق ِ آنچه که نمی شد بود
وسط جشن، گریه می کردم
گرچه لبخند زورکی مُد بود
فوت کردم به کیک بی شمعم
مرگ من لحظه ی تولد بود...

سید مهدی موسوی



ناگهان مُرد!‏
تنها صدای نبودن بود، به گوشی که دیگر نمی شنید. بالاتر از سیاهی رنگی بود، به چشمی که دیگر نمی دید. تنها ناظر کسی بود که دیگر هیچ کس نبود؛ تمام رنجی که کشیده می شد... دیگر کشیده نمی شد. این را تنها کسی می دانست که دیگر هیچ چیز نمی فهمید؛ کسی که دیگر تنها نبود. کسی که تنها نبود. تنها نبود! و این ها خیالات کسی بود که زندگی می کرد یا کرده می شد و ناگهان مُرد!‏

مه یار

2 comments:

سید مهدی موسوی said...

عزیزمی

فاطمه اختصاری said...

... و ناگهان

ناگهان زنگ می زند تلفن...