زیاد پیش آمده که دیگران را نصیحت کنم. منظورم از نصیحت همان شفاف سازی واقعیت ها و انتقال تجربیات و باورهای شخصی است. برای همین همیشه پیشۀ آموزگاری رو دوست داشته ام. اما به شخصه آدم نصیحت پذیری نیستم. شاید دلیلش بدبینی ام به نظرات دیگران باشد که در اکثر موارد به نظرم مخرب و بی فایده آمده اند. هیچ وقت خودم را هم نصیحت نکرده ام. برای این دیگر توجیهی جز اهمال خود نمیبینم. شاید در اکثر مواقع خودخواهانه یا جاهلانه خود را در مرکز مدار زمان و مکان دیده ام. بسیار پیش آمده که خودم را ملامت کرده باشم اما هرگز تنبیه نکرده ام. این جمله را از یاد برده بودم که "حاسبو انفسكم قبل ان تحاسبو". تصمیم گرفته ام از محوریت زمان خارج شوم. نه خود مدار باشم نه دیگر مدار. این تصمیم هم مثل تمام دیگر تصمیمات برای محقق شدن نیازمند تمرین است
پی نوشت: در ابتدا قرار بود این پست به شیوه همیشگی باشد؛ یعنی شعر تازه یا حرف دل. از دل که زیاد گفتیم هر چند کامش برنیامد. فرصت کاتوره ای را به اندیشه، تامل و درون بینی میدهیم. تا روزی که این دو متناقض نمای خوش آهنگ (عقل و احساس) به توافقی دو جانبه برسند شعرتازه ای نخواهم داشت
No comments:
Post a Comment