با همین اشکها که خندیدم
روی این شعرها که رقصیدم
توی آبادی حضور ِ شما
یک سبد عشق ِ کال دزدیدم
بردم از شرم باغبان به خفا
رفتم آنجا که هیچ میدیدم
گم شدم توی هیچ های بزرگ
گم شد آن عشق ِ کال و ... گندیدم
)
...
هیچ و پوچ و خیال سال گذشت
رفتم از یاد ِ خویش و فال گذشت
رنج در قلب ِ استخوانم رفت
همه عمرم به ابتهال گذشت
:من هنوز توی این عالمم برای همین این شعر همین جا متوقف میشه هرچند
راه باز است و روشن است هوا
یک زمین در هوای بال گذشت
...
با هزار حرف نگفته
(
مه یار
2 comments:
عاشقتم شاعر :*
از شما دعوت می شود در مسابقه "کوچه نادری" شرکت کنید.
Post a Comment