Sunday

اخیرا کمی آرامتر شده ام. ایمان درونی ام را مخفیانه به یاد می آورم. گامهایم را محکم برمی دارم و علاقه به زندگی را در درونم حس میکنم

"زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد

5 comments:

Anonymous said...

چون خودت مهاجرى اين تعريف را از زندگى قبول مى کنى؟

مه یار ارجمند راد said...

man mohajer nistam, yek mosafer hastam. in sher-pare ro ham hes mikonam.
zendegi yek kalemeye elmi nist ke daraye tarife sabeti bashe ke bekhaim oono rad ya ghabool konim.

Anonymous said...

واقعاً زندگى تعريف ثابتى نداره! اما اينکه ما هر لحظه چه تعريفى ارائه مى کنيم خودش خيلى چيزهاى ديگر را گاهى روشن مى کند!و اين هم که گفتى مسافرى... يعنى بعد از تحصيل برمى گردى؟ واقعا اين طور فکر مى کنى؟

مه یار ارجمند راد said...

متوجه منظورت نشدم!
اما اینکه بعد از تحصیل برگردم یا بمونم باز هم ماهیت فعلی مسافر بودن رو زیر سوال نمیبره. راستی من شما رو میشناسم؟

Anonymous said...

منظورم؟ خب شرايط و روحيات ما نقش بسيار زيادى در تعريفى که از زندگى داريم، ايفا مى کنند! و اينکه گفتم برمى گردى يا نه! اگر تصميم دارى که برنگردى، همان جايى که هستى وطن کن!