جوانیم به شتاب زمانه در گذر است
و چشمهای سکوتم به خون غصه تر است
حضور خالی من در هجوم تکرار است
که دست های کوچک ذهنم اسیر انکار است
انکار اینکه: "ما همان جمع پراکنده همان تنها هاییم"
دلم به بالِ هیچ امیدی دگر نپروازد
کسی که مرده دگر شادی اش نیآغازد
...
اسیر قافیه شد شعرهای تنهاییم
مفاعلن فعلاتن هنوز اینجاییم
نه مومنیم به آخر نه کافریم، فقط
دچارِ شاید و آیا ، چراچراهاییم
...
مه یار
و چشمهای سکوتم به خون غصه تر است
حضور خالی من در هجوم تکرار است
که دست های کوچک ذهنم اسیر انکار است
انکار اینکه: "ما همان جمع پراکنده همان تنها هاییم"
دلم به بالِ هیچ امیدی دگر نپروازد
کسی که مرده دگر شادی اش نیآغازد
...
اسیر قافیه شد شعرهای تنهاییم
مفاعلن فعلاتن هنوز اینجاییم
نه مومنیم به آخر نه کافریم، فقط
دچارِ شاید و آیا ، چراچراهاییم
...
مه یار
No comments:
Post a Comment