دقیقا ده سال پیش در چنین روزی اولین شعرم رو سرودم. شعری که بعد ها منو تا کجاها بالا و پایین برد. با چه آدمها و نا آدمهایی که من رو آشنا کرد. گاهی در اوج غم من رو آروم کرد و گاهی من رو از قعر آرامش به اوج فریادهای خاموشم کشاند. اکنون بعد از ده سال با قریب سیصد غزل و شعر نیمایی و سپید خودم رو ناشاعر کودکی میبینم که تکرار رو به قافیه های مدام انکار میکرد
مه یار
مه یار
3 comments:
شاعر زنده باشی تا بمیری
بَه، سلام آقا مهیار
آقا چرا این چیزا رو ، رو نمیکنی. خوشحالم از اینکه وبلاگت رو پیدا کردم
جویبار
من بالاخره باید بفهمم آن دانشگاه لیسانس شما را چه حکایتیست که ادیبان و عاشق پیشگان جمله از آن سر درآورند.
از پیام شنیدم که حسابی در گرایش شما حالتان را جا آورده اند! برای پروژه چه کردی؟ جایی را پیدا کرده ای؟
Post a Comment