شب که میرسد از کـنـارهها
گـریـه مـیکـنـم بـا سـتـارهها
وای اگر شبـی ز آستیـن جان
بــر نــیــاورم دســت چـــارهها
همچـو خامشان بستهام زبان
حـرف مـن بـخـوان از اشـارهها
ما ز اسـب و اصـل افــتـادهایم
مـا پـیـــادهایـــم ای ســوارهها
ای لـهـیـب غــم آتـشــم مـزن
خــرمـنـم مســوز از شــرارهها
...
دلم کلی گرفته
کلی
نه اینکه که از دوری
نه از دیری
از
...
کاش یکی یه جایی بود که حس میکرد
ما پیاده ایم ای سواره ها
No comments:
Post a Comment