به آهنگ تمنای وصال گوش میدم. متفاوت از همیشه. دچار بی خدایی ِ عرفانیم. در نهایت شورش و طغیان و انسان زدگی ام اما ناگه چنان آرامشی بر من چیره میشود که منکر میشود یاد خدا را. خدا کیلو چند؟ بیا منو بخور! (هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو). امروز کسی را دیدم که نماز میخواند وچند ساعت بعد یک بطری شیشه ای را محکم در روح قانون ِ خدا شکست. (تا کی به تمنای وصال تو یگانه) ای بابا هاها... چه جالب پس گاهی وقتا هم میشه مثل الان نظاره گر ِ شِبه عشقولانه ی تخماتیک ِ کاهلانه از من ِ من ِ دیگر ِ من بود .(یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید) آره دیوانه نیم من که روم خانه به خانه. زندگی آدمها مثل یک مستزاد ِ بی ردیف است که ناگهان میان دو واج تمام میشود. آره آره (مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو) جالبه! داره تکرار میشه بذار بشه هم این آهنگ هم تمام اهنگهای میرای دیگر. گوشمان به همه چیز عادت میکند حتی به دوستت دارم حتی به .... ا َه به این غریزه. انسانها در اوج حیات کوچکشان ممکن است ناگهان به فکر عادی بودن بیفتند به یاد آرامش. به یاد اینکه بخواهند با من مالیخولیایی
....
بیچاره بند
همیشه غصه پرواز میخورد
(مگه نه؟)
وجوه بی مقدارتان
ای مُردگان قصه های تکراری
!به درد قافیه ی "غاز" میخورد
من آمدم که خرابی بیاورم
از نو دوباره شما را بنا کنم
خود را به مسلخ دیوار میبرم
تا در ورای آیینه ای خون بها کنم
من ناشناس ِ بی کس ِ تصویر ِ عادتم
مرد مردد... هِههییی... بی سعادتم
خوابم گرفته تا که شما را خدا کنم
یعنی تو را به سکس ِ کثافت صدا کنم
(...اهلش نیستما. ای کاش بودم!.. هان؟ نه!؟)
!اه خیلی خوابم می آد و الا داشت جالب میشه سر کار گذاشتن حتی حتی حتی یه آآآآآآآدمک
No comments:
Post a Comment